بهره های صوفیانه با تکیه به حکمت خسروانی در تاویل قرآن وحدیث و
تاریخ تشیع، اغلب زمانی دست می داده که مشی دستگاه فقاهت در جامعه ایران به سمت
اعتدال می رفته یا دچار فتور و سسستی می شده است از آن جمله پس از انقراض صفویه
ودر دو دوره افشاری و زندی و اوایل قجر،سستی دستگاه فقاهت رشد بی رویه فرقه های
تصوف را سبب شد و دست بر قضا هر گاه بازار
باطنی گری و تصوف داغ شده است، ادبیات هم کمابش رونق گرفته است و گنجینه الاسرار
حاصل همین دوره است.
در مثنوی گنجینه الاسرار عمان سامانی که نگاه باطنی و صوفیانه ای به
رخداد عاشورا دارد ، داستان علی اکبراز لطایف دلنشینی برخوردار است از آن جمله ، پرسش
شاعردر اوج مثنوی از داننده ای که : علی اکبر چرا در میانه ی نبرد به سبب تشنگی
رجعت کرد و به سوی حسین آمد؟.. قطعا این نکته ذهن مقتل نویسان را به خود معطوف
داشته و تعلیل های متنوع را سبب شده که جای بحث آن نیست، اما استدلال ذوقی و
عارفانه عمان که ریشه در منابع عرفانی و حکمی تصوف ایرانی دارد زیبا و شنیدنی ست .
ادیب الممالک فراهانی گفته است:
هفت
خط داشت جام جمشیدی
هر یکی در صفا چو آیینه
جور و بغداد و بصره و ازرق اشک و کاسهگر و فرودینه
جمشید بنای جامی نهاد که هفت خط داشت و هر کس به تناسب توان و تحمل
خود در نوشیدن به خطی قناعت می کرد از خط فرودینه تا جور.و باز گویند در بزم جمشید
یا کیحسرو، ساقی نقش حیاتی در اجرای قانون نوشیدن شراب داشت و می بایست به هر یک
از حاضران متناسب با ظرف وجودیشان، شراب بنوشاند که تعادل حال و قال مراعات شود ،چه
اندک زیاده خواری به عربده کشی و گریه و خنده بدل می شد و مناسب حال بزم پادشاهی
نبود . پس ساقی با اشراف کامل به حال مجلس و مستان در کار پیمانه کشی بود و با
مهارت و استادی خواست هر یک را متناسب با وضعیتش اجابت می کرد .
عمان سامانی به این پرسش که چرا علی اکبر یکسر به سمت رود فرات نرفت و
خود را چون بط در او نینداخت ، و در آن هنگامه جنگ به سوی امام آمد و طلب آب کرد، با
تکیه به این کهن الگو، از قول داننده می گوید :
حال علی اکبر شگفت بود به گونه ای که از تندی اسرار به جان آمده بود و
تنها ساقی دشت کربلا حال او را می فهمید واز آنجا که طبق قانون خسروانی جم کسی از
مستان حق نداشت خود سر به نوشیدن می رو آورد و تنها باید به حکم ساقی سر نهد، علی
اکبر به طلب آب نزد امام خویش آمد و :
کای پدر جان از عطش افسرده ام
می ندانم زنده ام یا مرده ام
این عطش رمز است و عارف واقف است
سر حق است این و عشقش کاشف است
دید شاه دین که سلطان هدی ست
اکبر خود را که لبریز از خداست
عشق پاکش را بنای سر کشی ست
آب و خاکش را هوای آتشی ست
شورش صهبای عشقش در سر است
مستی ش از دیگران افزون تر است
اینک از مجلس جدایی می کند
فاش دعوی خدایی می کند
مغز بر خود می شکافد پوست را
فاش می سازد حدیث دوست را
محکمی در اصل او از فرع اوست
لیک عنوانش خلاف شرع اوست
پس سلیمان بر دهانش بوسه داد
اندک اندک خاتمش بر لب نهاد
مهر، آن لبهای گوهر پاش کرد
تا نیارد سر حق را فاش کرد
هر که را اسرار حق آموختند
مُهر کردند و دهانش دوختند