اینیستاگرام...

مدتیست به خاطر مشغله ها وروزمره گی ها

فقط در اینستاگرام فعالیت دارم

و آنجا درخدمت عزیزان دلم هستم

تنها پیجی که توسط خودبنده اداره میشود:

 

https://instagram.com/hamid.sourian?igshid=qwwxumz3ilt1

خدایش بیامرزد...

 

دلخوشم با روزهای رفته و طوفانی ام
قصه ها دارد نگاهِ ابری و بارانی ام

در خودم این روزها غرقم چنان گرداب ها
در خودم این روزها سرگرمِ سرگردانی ام

من عقابِ تیز چنگالم میانِ آسمان
کِی توانی ای فلک با طوطیان گردانی ام؟!

خاکم اما اشک ، من را سخت ارزش داده است
من سفالی قیمتی از دوره ی اشکانی ام

تختِ جمشیدم برای خود شکوهی داشتم
بازهم دارم تماشا با همه ویرانی ام

مثلِ شیری در قفس افتاده ام اما هنوز
خوب از یادم نرفته عادتِ سلطانی ام

ناگهان ای دشمنِ من می شوی با من رفیق
آن زمان که روی سنگِ قبرها می خوانی ام

مَرد می فهمد؛اگر مردانه احساسم کند
نقلِ دردی کهنه را از گریه ی پنهانی ام...!


محسن کاویانی

بابک و آرزوهایی که با خود به زیر خاک برد - ایسنا

 

تبریک 93

سلام

 

سال نو از راه رسید و خداروشاکرم که فرصتی مهیا شد

تا مجدد آغاز یک سال دیگر را به هم وطنان عزیزم در سرتاسر

دنیا تبریک بگویم.

 

یک سال دیگر گذشت تا بفهمیم یک سال بزرگتر شده ایم

یک سال دیگر گذشت تا به خدا نزدیک تر بشویم

یک سال دیگر گذشت تا بفهمیم هیچ شادی و غمی

ماندگار نیست.

برای من نیز این سال سالی پر از تجربه و

پراز غم و شادی بود.

گاهی مخفیانه اشک ریختم گاهی بلند خندیدم

گاهی از تهمت ها دلم سوخت گاهی از محبت ها شادمان شدم

وقتی طعنه ها آزارم میدادند حس میکردم به خدا نزدیکتر میشوم

گاه دلم میخواست غمهایم را فریاد بزنم

اما از شاه مردان آموخته بودم که گاه سکوت بهترین پاسخ است

برای تمام چیزهایی که دلت را میشکنند.

خیلی ها دلم را شکستند اما هنوز دوستشان دارم

خیلی ها با طعنه و تهمت دلگیرم کردند اما هر چه میکنم

نمیتوانم از آنها دلگیر شوم.

انسان است دیگر...  انسان است وحالش یکسان نیست هیچوقت

من از گذشت سالها چیزهای بسیاری آموخته ام و مهمترین آنها

این بود که آموختم نه سوت و هوراهایی که برایم میکشند دائمی است

نه فحش و ناسزاهایی که به من میدهند.پس هیچگاه نباید دست خدایی

را رها کنم که در غم ها و شادی ها دستم را رها نکرد

یک سال دیگر از راه رسیده با کوله باری از اتفاقاتی که برایمان رقم خورده و

ما از آنها بی خبریم.

من حمید سوریان فرزند کوچک این ملت از تمام کسانی که در سال گذشته

خواسته یا ناخواسته مکدرشان کردم عذر خواهی کرده و

از خداوند سالی لبریز از خوبی را برای خودم و تمام هموطنان عزیزم

آرزومندم.

امیدوارم هموطنانم نیز من را از دعای خیرشان در این

سالی که آغازش با  شمیم فاطمی آمیخته شده بی نصیب نگذارند.

 

 

                                                                  دوستتون دارم

                                                                  حمید سوریان

انصراف...



  بسم الله الرحمن الرحيم

 

باعرض سلام و ادب و احترام و آرزوی شادباش برای تمام مردم

سرزمین عزیزم ایران لازم میدانم بگویم اینجانب حمیدسوریان

انصراف خودرا از کاندیداتوری چهارمین  دوره انتخابات

شوراهای اسلامی شهر و روستا اعلام میدارم.

حضور کوتاه مدت بنده در این نقش سیاسی در وهله ی اول تنها این بود

که بگویم ورزشکاران ، پهلوانان و قهرمانان نیز از سیاست

همراه با دیانت جدا نیستند و هرکجا که پای وطن و ارزش هایش

در میان باشد با هرتفکر و عقیده ای در میدان سیاست حاضرند

و حضور آنان تنها در میدان ورزش خلاصه نمیشود.

همانگونه که دلاورمردی های خیل عظیمی از این قشر

در هشت سال دفاع مقدس هنوز در خاطره ها مانده  است

و اگر چوب محک باز به میان آید جان ما هدیه 

ناقابلیست برای وطنمان.

 در وهله ی دوم میپنداشتم که میتوانم به مردمم کمک کنم اما

وقتی در یک نظر سنجی پس از کاندیداتوری و صحبت های

مردم کوچه و خیابان پس از تایید صلاحیت شدنم به این

نتیجه رسیدم که مردم بیشتر دوست دارند حمیدسوریان را

روی تشک کشتی ببینند تا در سیاست یقین پیدا کردم که خداوند

قادر و توانا هرکسی را برای کاری ساخته است

و دراین حیطه نیز دوستانی هستند که متخصصانه ، متعهدانه و

دلسوزانه در راه خدمت به مردم و سرافرازی ایران اسلامی بکوشند.

پس نظرمردم را به دیده منت نهاده و به کشتی بازمیگردم

اما وقتی که شرایط فراهم باشد، شرایط برای من برطرف شدن

ضعفیست که به عینه میبینم!

ضعفی که امروز دامنگیر این ورزش و هنرایرانی  شده است

یک ضعف مدیریتیست ، باید بگویم  در مدیریت های ما

متاسفانه بعضی از دوستان در سرجای خود نیستند

وشاید یکی از دلایل انصراف من نیز همین باشد که دوست ندارم

بدون داشتن تخصص در یک حیطه به آن وارد شده

و تنها به خاطر میل شخصی و باطنی ام ناخواسته

ضربه ای بر پیکره کشورم و مردمش وارد کنم.

از تواضع هایی که بوی غرور میدهند

بیزارم پس میگذارم و میگذرم و ساده می گویم

دوستتان دارم ...

عقایدم را دوست داشته و دارم  و هیچگاه به عقیده ای

بی احترامی نکرده و نمیکنم.

ما فرزند تمدن و شعوریم ،فرزند  حماسه ، فرزند عشق 

و فرزند خاکی که پهلوانان و اساطیر بی شماری در آن خفته اند

پهلوانانی که رفتند تا امروز من و تمام هم نسل هایم سرمان 

را بالا بگیریم و با افتخار بگوییم ما فرزند ایرانیم

واگردر علایق و عقایدمان باهم  اختلافی هم داشته باشیم

اجازه ی دخالت هیچ دشمنی را به اختلافاتمان نمیدهیم

آری چون کوه پشت همیم...

از خدا میخواهم همه ی مارا عاقبت به خیرکند و

ظهور منجی عالم بشریت را نزدیک 

که این بهترین دعاست .

 

پروردگارا یاریم کن تا دم مرگ

روزی اگر چیزی شکستم دل نباشد...

 

ومن الله توفیق

خاک پای مردم ایران

حمیدسوریان

خرداد92


 

مشورت...

ضمن سلام و ادب و احترام و عرض تسلیت به مناسبت درگذشت عده ای از هموطنانمان

در زلزله کاکی بوشهر امروز اومدم تا بگم:


بالاخره  بعد از چندروز مشورت با دوستان و بزرگترها تصمیم گرفتم

برای کاندیداتوری درچهارمین دوره انتخابات شوراهای اسلامی

شهر و روستا ثبت‌نام کنم.

نمیدونم کار درستی انجام دادم یا نه اما دوست دارم که مردمم راضی باشند.

کاندیداتوری من از روی منفعت طلبی و خدایی نکرده مسائلی که

همیشه بین شیفتگان قدرت مطرح است نیست.

خدارو شاکرم که به من نعمت هایی رو داده که اگر تا پایان عمرهم

سپاسگزارش باشم کافی نیست.

نعمت سلامتی و در کنار خانواده بودن بهترین سرمایه و هدیه ی خداوند است به من.

محبتی که مردم مهربان وطنم به من دارند بزرگترین شادمانی زندگی من است

و با هیچ چیزی عوض نمیکنم.


سرو از آزاد گی بالا و بالا میرود / بی نیازی بهترین ثروت برای آدمیست   


آری خدارا شاکرم که به من عزت نفس داد تا روزی هم اگر در اوج نیازمندی 

بودم فریاد کنم خدایی هست که با او تمام نداری هایم  پر میشود.

یقین دارم گاهی تواضع کردن ها از غرور زیاد میاید و دوست ندارم

حرف هایم چنین حسی را القا کنند!

ثبت نام کردم نه از برای این که بگویم باید از مهربانی مردمم سواستفاده بکنم.

از آن رو آمدم که شاید بتوانم باری از دوش کسی بردارم... البته شاید!

دوست ندارم شعاربدهم ، دوست ندارم عزیزانم را نادان فرض کنم.

اما اگر خدا یاری کند و دعای شما مردم پشت سرم باشد عهد میبندم کم نگذارم.

آرزومندم  اگر انتخاب شدم و وارد این گود ،

وقتی بیرون می آیم چهره ام همانند لحظه ی بیرون آمدن از فینال

المپیک لندن باشد نه المپیک پکن!!!

و اگر اینچنین نبود دوست دارم مردم بدانند که حمید باتمام وجود جنگید و

کم نگذاشت همان مردمی که وقتی باختم در میان بغض ها خندیدند که مبادا

غمگین شوم و وقتی بردم به من یاد آوری کردند پهلوانی بهتر از قهرمانیست.

خوب میدانم با این کار چیزهای زیادی را از دست میدهم چون همیشه

یک سخن از شاه مردان امیرمومنان علی(ع) را با خود همراه دارم و آن این است که:

از دیگران عبرت بگیرید پیش از آنکه عبرت دیگران شوید...

دیگران را دیده ام... و دیده ام امروز که در عرصه سیاست هستند

شاید دیگر آن محبوبیت سابق را نداشته باشند.

خوب میدانم که مردمم دوست دارند حمید سوریان را با دوبند کشتی

و روی تشک و گرم یک نبرد رویارو ببینند نه در لباس رجال سیاسی

و درگیر بحث و جدل های غیر زیبای این محیط.

اما چه خوش گفت خواجه ی شیراز:


ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم / از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم


ثبت نام کردم چون طاقت ندارم وقتی دستی به سویم دراز میشود به

هرکسی رو بزنم ولی بازهم شرمنده باشم.

طاقت ندارم در گود و تشک علی علی بگویم اما وقتی چشمان اشکبار

یتیمی را میبینم جز اشک چیزی برایش نداشته باشم.

طاقت ندارم ببینم قهرمانی با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکند

ومن با تمام دوندگی ها تنها برای اینکه قدرت خیلی از آقایان

پشت میز نشین را ندارم باید شاهد پرپر شدن و پرکشیدنش باشم.

نمیگویم میخواهم دنیارا عوض کنم برای من همین کافیست که

صورت سوخته ی علیرضا کودک گلفروش پشت چراغ قرمز خندان بشود ،

برای من همین کافیست ببوسم خاک پای دلاورمردانی را که هشت سال

پای عشق و ناموس و وطن و شرفشان ایستادگی کردند.

برای من همین کافیست که چه  پشت میزباشم چه برسکوی قهرمانی دنیا

فراموش نکنم در کوچه پس کوچه هایی بزرگ شدم که به من آموخت

شرف و مردانگی ام را راحت نفروشم.

انتخاب شدن یا نشدن در شورای شهر را تنها به حکمت خدای بزرگی

میسپارم که هیچگاه برایم بد نخواسته.

حمیدسوریان از روی خودخواهی نیامده و خدای بالا سرم گواه است

زیاد رغبتی به این کار نداشتم و تا روز آخرثبت نام تصمیم خود را نگرفته بودم.

از دروغ های کلیشه ای بدم می آید ، از ریاکاری بدم می آید

و بارها به خاطر این خصلتم ضربه های سنگینی خورده ام.

شعارهایی که در حد توانم نیست را دوست ندارم و از تواضع هایی که

بوی غرور میدهند بیزارم.

امروز حمید سوریان این است اما نمیدانم آیا فردا هم همین خواهم بود

یا اسیر رنگ های دور و برم میشوم! از همین رو کمی ترس دارم

و نیازمند راهنمایی شمایم.

روزی که وبلاگ زدم خیلی ها مرا مذمت کردند که کارم اشتباه بوده،

خیلی ها برایم فحش و ناسزا نوشتند،خیلی ها گفتند آرامش خاطرت

به هم میخورد و اگر مانند خیلی ها خودم را دور از دسترس کنم

زیبا و جذاب تر میشوم.

اما اندکی پشیمان و دلخور نمیشدم و خوشحال بودم که حرف ها و احساسات 

دوستان و عزیزانم را از قشرهای مختلف جامعه میشنیدم.

از تمام نظرهای سیاه و سپید تنها یک  چیز را خوب میفهمیدم

اینکه حمیدسوریان برای خیلی ها مهم است.

با بعضی از نظرات خندیدم و با بعضی از آنها اشک ریختم.

بی انصافیست اگر نگویم امروزهم برای من نظر همین مردم مهم است ولاغیر.

به خداوندی خدا سوگند اگر حس کنم مردم و دوستانم کمی خاطرشان

از این کار من مکدر میشود بدون هیچ چون و چرایی پاپس میکشم

و عطای این کار را به لقایش میبخشم.الخیرو فی ما وقع


                                                                                      دوستتون دارم

                                                                                       حمید سوریان



تسلیت...


یقین دارم خدا هرکس را با چیزی امتحان میکند

یکی را با ثروت ، یکی را بافقر ، یکی را با شهرت و یکی را با ذلت

یقین دارم که ما گاه نعمت خدا را ندانسته مصیبت

و گاه مصیبت خدا را ندانسته نعمت میبینیم.


چه چیزهایی که به نظرمان نعمت آمدند اما خوارمان کردند و

چه چیزها که به نظرمان مصیبت آمدند ولی بزرگمان کردند.

یقین دارم که خدا حمید سوریان را زمانی با ناکامی در المپیک

و مدتی بعد با طلای المپیک امتحان میکند.


یقین دارم خدا گاه محسن پودنکی را با یکه تازی در میادین میسنجد

و گاه با دردی که کمر شیران را نیز خم میکند.

و یقین دارم که خدا امروز خانواده محسن را با داغ محسن امتحان میکند.


سخت است در آغاز سال جدید خبری را بشنوی که جگرت را بسوزاند.

محسن پودنکی رفت اما میماند چون هنوز خاطره پهلوانی هایش

در ذهن مردم ایران وشهر قم جاریست و خدا این شیر غرّان را

با دردی که به او داد و خانه نشینش کرد

پاک و عزیز از قفسی تنگ رهایش ساخت.


او شکست رادر چند تایم متوالی شکست داد و پیروز این مسابقه شد.

و با خاطری آرام و تنی راحت گذاشت و گذشت

تنها دل ماست که از داغ او سنگینی میکند و شاید وجدان عده ای که

پشت او را خالی کردند.


این مصیبت وارده را به خانواده پودنکی ، همسر ، برادر ، مادر بزرگوارشان

و تمام ملت پهلوان پرور ایران عزیز تسلیت گفته و از خداوند رحمان و رحیم

برای آن بزرگوار طلب آمرزش و برای بازماندگانش طلب صبر میکنم

امیدوارم که مقبول افتد.


یادش گرامی


معذرت خواهی...

  

سلام عرض میکنم خدمت تمام عزیزانی که این مدت غیبت من

کمی آزرده خاطرشان کرده بود و یقین دارم با فهم وشعور بالایی که دارند

بنده را درک کرده و میبخشند.

یکسال دیگر باتمام خاطراتش آهسته آهسته از بینمان میرود

و پرونده تمام فرصت های یکسال پیشمان را میبندد.

 سال نو نزدیک است و در تندباد گرانی ها عده ای چشم به درها

و دست هایی دوخته اند که بوی امید میدهند.

یکسال گذشت حمید سوریان مدال المپیک 2012لندن را تصاحب کرد.

و چند روزی ایرانی ها را شاد کرد.

درمیان آن شادی ها لرزه ای  بر پیکر اهر و ورزقان افتاد

که اشک را به خانه چشمهایمان هدیه کرد.

گفتند سوریان جوایزش را به زلزله زده گان داد.گفتنی نبود.

نمیتوانستم راحت از کنار کودکانی بگذرم که چند روز قبلش

با برد من در خانه هایشان شاد بودند و میخندیدند.

عذابم میداد تصور اینکه عده ای از آنها حالا زیر خاک سرد سکوت کرده اند.

ریاکاری ، ادا درآوردن ، خودنمایی ، پهلوانی ، تختی منشی

نمیدانم اسم کارم چه بود و کاری هم ندارم هر کس چه اسمی برایش انتخاب کرده.

من فقط یک انسان بودم و شاید از مضرات شهرت است

که کار کوچک من را بزرگ کردند.

شعار نمیدهم ، نفسم هم از جای گرم در نمی آید ،

افتخار میکنم در کوچه و پس کوچه هایی بزرگ شده ام

که فقر را با نهایت وجود حس کرده ام پولدار نبودم و هنوز هم

افتخار میکنم به اینکه در زندگی سختی هایی را دیده ام

که خیلیها جز بچه های پایین شهر نمیتوانند درک کنند.

قبل از هر عنوانی انسان بودن را دوست دارم

و بیش از تصاحب مدال المپیک تصاحب یک دل را

فردا جشن نیکوکاریست در حدی هم نیستم که بگویم کمک بکنید یا نکنید.

اما در حد وسعتان گرهی را باز کنید.

لازم هم نیست حتماً به پایگاه های کمیته امداد بروید

زیادند کسانی که حتی خودتان هم به محتاج بودنشان یقین دارید.

این که من در وبلاگ این ها را مینویسم دلیل بر خوب بودن من نیست.

تنها دوست دارم کمی در مهربانی هایتان من نیز سهیم باشم.

دوستتان دارم و سرافکنده تمام محبت هایی که نمیتوانم جواب گویشان باشم.

من حمید سوریان فرزند کوچک ملت سالی سراسر از زیبایی را

از خدای بزرگ برایتان آرزو میکنم و امیدوارم شما نیز

من را از آن دعاهای خیرتان که هیچوقت از من دریغ نکردید

محروم نکنید.

 

 

                                                                           دوستتون دارم

                                                                           حمید سوریان

نیمچه بیانیه...

 

باعرض سلام و پوزش از دوستان گلم لازمه بگم به دلیل حجم زیاد کامنت ها

جواب دادن به همه برای بنده ممکن نیست و حدالمقدور چند جواب میدهم که

که در اکثر کامنت ها از بنده سوال شده بود.

اول اینکه بنده حمید سوریان ریحانپور فرزند محمد هستم

اسم من حمید محمد نیست واین اشتباهی بود که برگزارکننده گان المپیک

مرتکب شده بودند.

بنده دانشجوی کارشناسی تربیت بدنی(آزاد تهران مرکز)و

متولد دوم شهریور۱۳۶۴شهرری به شماره شناسنامه ی۲۹۴۶هستم.

دوم اینکه اگر بعضی از دوستان کامنت هاشون تایید نشده

ناراحت نباشند چون همه را خوانده ام ولی متاسفانه به دلیل

حجم زیاد آنها نمیشود تاییدشان کرد.

بعضی سوال هاهم که واقعاْ جواب نداره چون...

در کل امیدوارم که دوستان بنده را درک کنند و بدونند که من هم مثل اونا یه

آدم عادیم گاهی خسته میشوم گاهی عصبانی میشوم گاهی به چندتا کار باهم نمیرسم

واگر نمیتونم براشون نظر بذارم دلیل بر بی اعتنایی نیست

مطمئن باشند که به وبشون سرمیزنم حتی اگر براشون نظر نزارم.

در مورد مدیریت وبلاگم لازمه بگم که دست خودمه ولی خواهش میکنم

از گذاشتن شماره تماس خودداری کنید...  خواهش میکنم.

عده ای هم که به من توهین میکنند میبخشمشون امیدوارم خداهم  ببخشتشون

بهشون حق میدم شاید به خاطرمشغله ی فکری زیاده که دنبال جایی

میگردند که خودشون رو تخلیه کنند و چه جایی بهتر ازاینجا

که بدون هویت حرفاشون رو میزنند.

در ضمن خبری که دیشب شنیدم خیلی متاثرم کرد

من با خانواده های داغدیده ی زلزله ی شهرستان های اهر و ورزقان

همدردی کرده

این مصیبت وارده را تسلیت گفته و از خدای منان برایشان آرزوی

صبر و بردباری دارم.

خوشم نمیاد شعاری حرف بزنم اما...

در آخر بازهم خودم رو خاک پای مردم میدونم واگر گاهی ندانسته

باعث رنجششون میشم طلب بخشش میکنم.

 

عکس های مراسم استقبال از فرنگی کاران ایرانی المپیک   

  


الان توی سالن اکسل و مشغول تماشای کشتی های اوزان ۶۰و۸۴و۱۲۰کیلوهستم

امیدوارم بچه های دیگمون هم  نتیجه یک سال زحماتشون رو بگیرند

دوست داشتم بیام ایران و وبلاگم رو چک کنم اما بازهم شرمنده 

سیل محبت هموطنهام شدم

وروم نشد تبریک هاشون رو بی جواب بگذارم.

دوستتون دارم و بدونید درصد کمی از این مدال متعلق به منه

اگر زحمات دیگر دوستانم

و دعای خیر شما مردم عزیز نبود شک نکنید

جای من هم روی سکو نبود

تمام دعام تو این شبای عزیز اینه که خدایی نکرده

این مدال من رو دچار اشتباه و غرور نکنه

وغافل نشم از خدا و مردمی که همیشه کنارم هستند.

روی سکو پرچم کشورم که داشت بالا میرفت حواسم

خوب جمع بود که فاصله ی عرش تا فرش خیلی کمه

و باید مراقب باشم.

ایشالا تهران

دوستتون دارم

تبریک91

این روزها رو خیلی دوست دارم

روزهایی که چه بخواهی و چه نخواهی ناخودآگاه به دوران بچگی سفرمیکنی

دورانی که وقتی حال و هوای عید به کلت میخورد تمام غمهات یادت میرفت

روزهایی که هفت سین برای مدتی تمام زندگیت میشد

چه روزهای خوبی بود

امروز اومدم تا ازاین محیط مجازی عید رو تبریک بگم به تمام مردمان عزیز

وطنم

به دوستانم که همیشه کنارم بودند...

به تهران و بچه های بیست منطقه ی بیستش که در این چندسال اخیر

جز بازبان خجالت نمیتوانم مهربانی هایشان را جبران کنم

به پدرم که در تمام زندگی جز پدر برایم یک رفیق صمیمی و مرهم

زخم هایم بود

به مادرم که هنوز هم که هنوزه برایش همان حمید ته تغاری بیست سال پیشم

ونگاهش هنوزبه من همان نگاه

به برادرم آقامهدی تکیه گاه جوانیم

به برادرم آقا مرتضی رفیق لحظه های تلخ و شیرین زندگی ام

به برادرم آقامحسن که بیش از برادر الگویم بود

به برادرم آقا مصطفی که سکوت هایش برایم دریایی از حرف است

به برادرم آقامجتبی که دوستش دارم تا باشم

به همه ی کسانی که در باخت ها کنارم بودند

و دربردها دعایم کردند که مغرور نشوم

به مردمی که زیباتر از آنها در هیچ جای دنیا ندیدم

این منم حمیدسوریان سربازکوچک وطن.هنوز هستم وبرای

وطنم نفس میکشم.عقایدم را دوست دارم و به عقیده ای توهین نمیکنم

امروز آمدم تا یکبار دیگر ملتمس دعاهایتان باشم

سال ۹۰ با تمام تلخی ها و شیرینی هاش گذشت و هرچندبرای من در ورزش

سال پرباری نبود ولی هنوز خداراشاکرم چون میدانم داده هایش نعمت و نداده هایش

حکمت است

 سال ۹۱ از راه رسیدامیدوارم که براتون پراز زیبایی باشه

شاید تا بعداز المپیک لندن نتونم وبلاگم رو به روز بکنم اما

سر میزنم و نظرات سراسر مهرتون رو میخونم

تمرینات خانه ی کشتی چندروزیست که تمام شده

و۱۰ فروردین ماه برای گرفتن سهمیه ی ۵۵کیلوگرم المپیک عازم قزاقستانم

امیدوارم که شرمنده ی ملتم نباشم

دوست داشتم میشد که یک به یک عیدرا مستقیماً به تمام ایرانی ها

تبریک میگفتم ولی افسوس که نامحدودها نمیگنجند درفرصت محدود آدمی

اما تا آنجا که بتوانم از لینکهای وبلاگ یکی از دوستان به عده ای مستقیماً

تبریک میگویم.


                                                            دوستتون دارم

                                                             حمید سوریان

                                            

چند جمله ی ماندگار...

 

                                                               

 سلام

 تاخیر زیادم رو به بزرگواری خودتون ببخشید

 مطمئنم دلیلش رو خودتون خوب میدونید و نیازی نیست توضیح بدم

 و این دلیل همون دلیلیه که به خاطرش حتی نتونستم

 در سالگرد جهان پهلوان تختی حضور پیدا کنم

  تنها امروز اومدم تا یادی بکنم از اون اسطوره ی بی بدیل

  عرصه ی فتوت و جوانمردی و چند جمله از اون مرد بزرگ

  که سعی میکنم هیچگاه فراموش نکنم:

 

((به نظرمن تاریخ تولد ومرگ یك انسان همه زندگی اورا تشكیل نمی دهد

آنچه كه زندگی یك مرد راازلحظه آغاز ,ازلحظه تولد تا لحظه مرگ میسازد

شخصیت ,روحیه ,جوانمردی ,صفا ,منش معرفت انسانیت واخلاقیات اوست 

زندگی در میان مردم و برای مردم، درسهایی به من آموخت كه فكر می‌كنم

هرگز نمی‌توانستم در معتبرترین دانشگاهها كسب كنم.

هم‌‌چنین زندگی به من آموخت كه مردم را دوست بدارم و

تا آن‌جا كه در حد توانایی من است، به آنان كمك كنم.

حال این كمكها از چه طریقی و از چه راهی باشد، مهم نیست.

هر كس به ‌قدر تواناییش...))

 

((من پیش از آنکه به کشتی وارد شوم

گودها وزورخانه های فراوانی دیده بودم ,

 پهلوانان نام آوری به چشمم دیده بودم كه درعین قدرت افتاده بودند))

 

او اولین موفقیتش را چنین توصیف میکند :

 

(( از كرسی كه پائين پريدم پس از چند بوسه و اندكی تامل متوجه شدم

كوچكترين تفاوتی نكردم نه به وزن ام چيزی اضافه شد و نه به مغزم!

تنها تعداد افرادی که به من سلام میکردند کمی بیشتر شد))

 

وبعد از شکست خوردن از آلبول نیز اینچنین میگوید:

 

((همین که من از سکوی دومی به راحتی به پایین آمدم

تا "آلبول" در جای پای من قدم گذارم

و از آن بالا! خود را به زمین پرت نکند

دیدم هیچ چیز از من کم نشده است. مثل ملبورن می مانم،

همچنان که آلبول شبیه زمستان سرد مسکو یخ کرده بود

همان یخبندان مسکو و باکو.))

 

ودر آخر جمله ای که شاید حرف دل من هم باشد:

 

((چرا، در خارج از تشک همه خیال می کنند ما

بر خلاف انسان های دیگر هستیم،

راه رفتن، خوابیدن، غذا خوردن ما خارق العاده است؟؟؟ ))

 

 

                                                               دوستتون دارم

                                                                حمید سوریان